پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

روزانه های ماه اول

گلوله نمکم، وابستگی هایت به من بهانه قشنگ کم کاری این روزهایم شده. روز به روز شیرین تر می شوی و کام مادر را عسلی می کنی.     ملوان اخموی کوچکم، کدام طوفانی جرأت پا گذاشتن در حریم حضورت را دارد؟     این روزها تمام وسعت آغوشم عشقی است آسمانی وتمام تن تو اعجازی است که پر توانم می کند برای پیمودن راه مادری     دخترک ملوس بی نظیرم، می خواهم چرخ دنیا را با دستانم نگه دارم که آرامش خوابت با دوام باشد         خرگوش باهوش من پا به پای کودکی ات که قدم بردارم، دنیا دشت با...
29 دی 1393

به قدر کفایت شکر کردن چه کار دشواری است

4 روز با هم در بیمارستان تمرین دلدادگی کردیم . اولین های فراموش نشدنی را تجربه کردیم.   با چشمهای نافذ بادامی ات به من خیره شدی و کاویدی مرا که ببینی چطور مادری می کنم برایت...   خیالت که از عاشقی ام راحت شد،آرام خوابیدی در آغوشم تا فرشته ها به این احوال آسمانیمان غبطه خورند   شبهای دردناک تنهایی را در بیمارستان تنها حضور گلوله نمکینی در کنارم بود که نه تنها قابل تحمل که عشق کردنی می کرد   در خواب هم با جدیت به دنیای ما فکر می کنی. اخمت شیرینی غریبی دارد     حرفهای زیادی برای گفتن دارند این چ...
12 دی 1393

پیش از شما ، خلاصه بگویم، ادامه ام **** نه احتمال داشت، نه امکان، که آمدی

تا قبل بودنت من که بودم؟ نفس داشتم، شب می شد و روز! راه می رفتم! حتی حرف می زدم! عاشقی می کردم! امّا نه مادرانه! مفهوم نفس را در خر خرهای کوتاه و سریع تو یافته ام وقتی بعد از بیتابی کردن و بیتاب کردنم روی سینه ام آرام می گیری     تا مرا پیشت بیاورند من پرستارها را کلافه کردم و تو ماماشهلا و بابا را . ماما شهلا ژاکتم را دورت پیچیده بود تا بوی مادر آرامت کند     آوردندم و دیدم که این پاهای کوچک دنیای من را بهشت کرده اند     و شروع شد قصه فدایت شدن هایم     از همان ساع...
8 دی 1393
1